عمرِ هدر رفته؛

𝓗𝓲𝓻𝓸𝓴𝓸
1404/5/2 19:59
«من برای مردن زیادی جوونم.» — این چیزیه که قلبم بهم نهیب میزنه؛ اما این جوونی چه ارزشی داره وقتی هر روز حروم میشه؟ هر روز یه روز به مرگ نزدیکتر میشه و قلبش ناامیدتر از دیروز که: «من تو یه باتلاق گیر کردم، من هیچ راهِ فراری ندارم..» یه جوونی که هیچکاری نمیکنه و به هیچکدوم از آرزوهاش حتی نزدیک هم نمیشه، بیارزشه! مگه جوونا نباید از زندگی لذت ببرن، مگه نباید به آرزوهاشون تا جوون هستن برسن؟ پس چرا جامعهی امروزی مثل یه سد رفتار میکنه جلوشون؟.. این عدمِ توان برای رسیدن به هدف فقط امید آدم رو از بین میبره و در نهایت، فرد فکر میکنه: «چرا به این زندگی جهنم مانند ادامه بدم، وقتی گزینهی 'خودکشی' رو دارم؟!»