Stɑɾ

!..ɪ ʜᴀᴛᴇ ᴍʏꜱᴇʟꜰ ɪɴ ᴇᴠᴇʀʏ ꜱɪɴɢʟᴇ ᴡᴀʏ

دختر کوچولو؛

دختر کوچولوی درونم همیشه دلش میخواست به بازی کردن ادامه بده و هیچوقت غم و غصه‌ی بزرگتراش رو حس نکنه؛ ولی مثل اینکه شانس باهاش نبود و غم، شادیِ دلش رو ازش گرفت. حالا من موندم‌ و یه مشت خاطره از منِ قبلی، منی که منِ الان نیست..